سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا خسته ام

خدایا خسته ام ،

از بد بودن هایم ...

از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .

از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست

خوبم کن ؛ فقط همین


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 شهریور 17ساعــت ساعت 10:39 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: خدایا خسته ام،جملات زیبا.اس ام اس
اعتماد کنید و بگذرید...

خدا میداند ...

چه کسی به زندگی شما تعلق دارد و و چه کسی ندارد

اعتماد کنید و بگذرید؛ هرکه قرار باشد بماند ،

تا آخر خواهد ماند...


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 شهریور 17ساعــت ساعت 10:38 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: اعتماد کنید و بگذرید...
یا صاحب الزمان
سکوت ِ اشک

 

 

دلم برایت تنگ شده است  ...

دلم برای ردای عشق ... برای صفا و مروه ...برای یکرنگی آدمها ... برای فریاد های

خاموش زائرانت ... برای سجده های طولانی .... برای دست های نیاز به سویت کشیده شده ....

برای مقام دلداگی ابراهیم و حجر اسماعیل تنگ شده است ....

دلم برای کبوترانی که هر یک بالهای خود را به دلی داده تا مروه ی درون را

به سوی صفای عشق تو با اشک جان سعی کنند و به دور خانه ی مهرت طواف جان

زده بر پشت مقام ابراهیم بزرگیت را سجده کرده

و بر سنگ فرشهای کویت اشک دل بریزند تنگ شده است ....

من اینجا در حصار خود خواهی ها و منیت ها مانده ام از چراغ قرمز های زندگی

در حالیکه مغرور به بخشش تو بودم گذر کرد تابلو های ایست بندگی را ندیده گرفته

گارد ریل های جاده ی زندگی را بی خیال بر خورد و سقوط ،

در پیمودن مسیر ، احتیاط از دست داده

جامه ی هزار رنگ دنیا پوشیده از چرایی وجود و نگاه تیز بینت غافل گشته !!!

خود را از پرتگاه های سقوط انسانیت ایمن دانسته

در پی گرفتن پروانه ای شاهراه بندگی را گم کرده ام .

 و حال که در خزان دل ،  ورق می زنم دفتر بندگی و

سالهای عمر از دست رفته ام را  می بینم در این هزار توی بندگی

 دلم در عرفات عشق تو جا مانده ...

آنجا که خاک های گرم و سوزانش تاول های دل زخمی را مرهم می شود

و ستون خیمه های بندگیش تکیه گاه دل بی کسان می گردد

جائیکه زمزمه های دل ِبی قرار بر لبها جاری گشته و

چشم ها بی پرده فرو می ریزند دلتنگی ها و راز های نهفته اشان را  ...

صحراییکه گلدسته ندارد .... ولی ندای مهر تو جان را به پرواز بر گرد گلدسته های

عشق فرا می خواند ... آنجا که حصار منیت ها بر داشته شده .... پرده های خود

خواهی فرو افکنده و انسان به اصل وجود خویش بر گشته .... خاکی بودن را راز

بزرگی یافته و در خاک های گرم و تفتیده اش جوانه ی امید را می جوید ...

دلم پخش آن روز ها شده و در لحظه لحظه ی خاطرات آنجا جا مانده است ...

در بزرگیت حیرانم که مرا به سرزمین آرزوها راه دادی

تا جمره ی وجود خویش را سنگ دوری زده

و در ازدحام جمعیت فریاد رسم گشتی تا نزدیک بودنت را به جان لمس وجود کنم .

روسیاهی بودم با کوله باری سنگین از نافرمانی ها  ...

تو مرا با لباس سفیدی دعوت به خانه ات کردی ... دست خالی بدون وابستگی

تا کوله بار سیاه خود را بر زمین گذاشته و سبک و رها به عشق تو به پرواز در آیم

خانه ی مهرت را به اشک طواف نمایم

و در هنگام خداحافظی آنگاه که دلم به دوریت شکست

باران رحمتت را فرستادی تا اشک هایم را بشوید و دست نوازش تو را بر سرم بکشد

و چه آرامش بخش بود در زیر باران همراهیت  ، سر بر سجده گذاشتن و

 تسکین آرامش مهر تو را بر جان تزریق کردن ...

و حال من در این آشوب کده ی دنیا  در ازدحام افکار و تضاد احساسات

اسیر در حصارهای خود ساخته گردیده و پای در رسوبات فریبنده اش دارم ...

کبوتر جانم در هر ثانیه بر پرواز عشقش به دور کعبه ی وجودت و

 بر ندای آرامش بخشت در صحرای عرفات اشک سکوت می ریزد ...

وجود خسته اش را از اسارت این دنیای سر گردان رها کن

و در خانه ی مهرت آرامش ابدی را هدیه ی جانش نما .. 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:4 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر
برچسب ها: سکوت ِ اشک
بهار ِ گمشده

 

 

چهار فصلش تک فصل بهار بود ... معنای خزان را نمی دانست

زمستان سرد را بی خیال بود ...

 دل سوزان تابستان را به نسیمی از عشق خنک می کرد ..

 شکوفه های امید را در دل داشت و قاصدکان مهر را میزبان آرزوها بود...

 به ندای باران جان می گرفت و همراه با آهنگ زیبایش سرود زندگی را می نواخت

دشت دل را یکه تاز گلهای مهربانی بود و

 نظارت حضور تیز بین خالقش را حصار وجود داشت ...

 در دلتنگی های گاه و بیگاه زندگی ، آسمان پر ستاره را مهمان چشمهایش می کرد

و سجاده ی گفتگو را رو به مهربان واقعیش می گشود و

 به گلدان پژمرده ی دلتنگی هایش ،  اشک شوق حضور او بود که

 طراوتی دوباره می بخشید و گرد دلتنگی را در زیر خاک امید دفن می کرد ..

رنگین کمان جولان رؤیاهایش بود و

آسمان آبی شوقی وصف ناپذیر به نگاه گاه خسته اش می داد ...

در علامتی مجهول بهارش ناپدید شد ......

 امید هایش رنگ باخت ... رنگین کمانش ناپدید گردید

و رنگ آبی آسمانش خاکستری یأس شد ... ستاره های امید از آسمان شبش

رخت بر بستند و ماه به انتظار رفتن ، سپیده دمان را به انتظار نشست ..

اشک شمع شد نور شب هایش و سوزش بال های پروانه

جرقه ی خاموش پر صدای هراسان شب هایش ....

سکوتی تلخ  ، بهتی حیران و مَهی از نا باوری سایه گستر دشت دلش گردید ....

در این سکوت کشنده جوانه های امیدش خشکیدند

گلهای بوستان امیدش یک یک پژمرده و با اشک دیده بر قلب فرو ریختند

به هر فرودی از درد ، زخمی بر قلبش وارد کردند و

 قلب را هزار تکه ای کردند که به دنبال نور اشک خود در تاریکی شب است

تا خرده هایش را در لابه لای شیشه ی احساسات شکسته شده پیدا کند ...

خزان ِ سرد ، بهارش را مغلوب حُزن خود کرد و معنای روز را از زندگیش گرفت

 و سکوت شب را ماندگار وجودش کرد ..

 برای طلوع خورشید باید سوزش قلبش را به داشتن صفت گرم  هدیه دهد ..

 بر آسمان خاکستریش با مداد های رنگی های فراموش شده

رنگین کمانی با اشک می کشد شاید منشوری شود و

 رنگ نور را به رؤیای رنگین کمان باز تابش دهد ...

به دنبال رنگ آبی آسمان مهرش ، عمق زمین بایر را می جوید

تا شاید در سنگی نهفته رنگ آبی مهرش را بیابد

 و حالا او پاییزی دارد که صدای خش خش برگهای آرزوهایش در زیر پای نا امیدی زمان روحش را می آزارد ...

پاییزی که تک رنگ حزن را سایه گستر وجودش نموده

و آسمان آبی با رنگین کمان مهر را آرزویی دست نیافتنی نموده است  ..

یادگارش از بهار زیبایش باران است و سجاده ای گشوده ......

 که نه نغمه ی خوش باران که آهنگ دلتنگیش را ساز غصه هایش نموده

و با صدای ناله ی خاموش باران بر زخمهای قلبش بارشی  از سرب زخم دارد

و سجاده ایی که گشوده ی ثانیه هایش شده و

 ندایی از سکوت که در غوغای خاموش شب می جوید بهار گمشده اش را ....... 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:4 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: بهار ِ گمشده
گذر گاه سکوت

 

تحمل سکوت سخت است ... آوایش کشنده و سایه اش مرگبار است

اشک را فرو می ریزد و قلب را در حصار یخبندان خود از حرکت باز می

دارد  .. شبنم های احساس را قندیلی کرده که گونه ها را سیلی بی مهری

می نوازد  .. در سکوت می توان صدای شکسته شدن غرور را شنید

و ردای فراموشی را بر تن محبت پوشید ..

سوز سکوت ، دل را آتشفشانی می کند که جوانه ای احساس را در خود

 ذوب کرده و خاکستر سرد را بر چشمان غمگین غروب می پاشد ..

در سکوت ِ دل ، موج های دلتنگی بر فراز مژه های گریان نه ساحل

که برکه ی دل را مأمن آرام خود می کند ...

از سکوت باید گذر کرد ...

باید برای عبور ، باید گذر گاهی ساخت به سوی آسمان آبی

 باید رفت ...  باید رها کرد و کنار گذاشت سردیش را

و بی مهریش را فراموش کرد

 باید موج های دل را سوار بر مَد تنهایی به سوی آسمان آبی سوق داد

 قطرات دلتنگی را شبنمی کرد و در دستان  مهربان خدا گذاشت

باید جان را سجاده ی عشق کرد و نه در سکوت شب که در سکوت درون

با تمام وجود با صدای قلب با آهنگ اشک صدایش کرد و بر دشت دل بارید

باید سکوت تنهایی را با سکوت عشق او پر کرد 

بر فراز ابرهای دلتنگی رنگین کمان همراهیش را جستجو کرد

و در نگاه طلوع خورشید گرمی همراهیش را دید

و در اشک غروب بر فاصله های به جا مانده اشک ریخت

 باید دل را در گروه مهرش سپرد و در وا ژه واژه های کلامش

آهنگ همراهی را شنید  ... در مه سکوت به کلام پر مهرش پناه برد

و در لبه ی پرتگاه های تنهایی به ریسمان عشقش تکیه زد

 و بر موج های مضطرب درون رسیدن به ساحل آرامشش را مژده داد

و دیواره ی لرزان وجود را به ترمیم مهرش سپرد

در سکوت عشق او می توان از لبان خاموش سکوت مُهر گشود

و بی صدا با صدای اشک فریاد زد :

 رازهای نهفته و درد های بر جان نشسته و

گفت از زخم های دل و پرده برداشت از اشک های لبخند

می توان بی پروا گفت ... بی دغدغه خواست و بی خیال اشک ریخت ..

در گذر از سکوت تنهایی به سکوت عشق او باید عاشق بود

ره را شناخت و جان را شیدا کرد ..

 مرغ جان را از قید ها رها کرد و از بندها رهانید

 باید زنجیر های اسارت دنیا را از پاهایش زدود

و غبار توهمات را با سر شک جان از چشمان خسته اش شست

و در آسمان آبی وصال او

 به شوق آرام گرفتن در گلدسته های عشقش پرواز داد  

سکوت درو ن را به صدای عشق مؤذن سپرد و

بر مناره های محبتش چنگ توسل زد و با تسبیح آسمان همراه شد

و شوق همراهیش را به گوش جان زمزمه کرد

به انتظار مهرش سر بر سجده ی نیاز گذاشت و

 بر یاس های سجاده  ، شبنم احساس ریخت

تا طراوت سکوت عشق او در هم شکند دهشت سکوت تنهایی را ..  

 




+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:3 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: گذر گاه سکوت
صداقت ِ گمشده

 

در هیاهوی روزگار در سکوت دلها و در سیاهی قلب ها گم شده

نشانیش مشخص ، آدرسش سر راست ... هویتش معلوم ، ولی وجودش گم شده

شاید در رسوبات دلها مدفون گشته یا

 در زلزله ی افکار مدفون خروارها تفکرات ضد خود گردیده ...

حتی کوه نیز با وجودش نا آشناست اگر در حصار کوه های بلند صدایش زنی

انعکاسی از باز فریادت نیست که تنها فغان سکوت را می شنوی ... 

صداقت واژه ایست آشنا و مفهومی گم شده ..

در درویی ها جا مانده در تظاهر کردن ها فراموش شده و در چشم ها به خواب رفته

در دل غبار فراموشی شده و در خاطره ها بایگانی گردیده ...

دیگر زلال رود باز تابشش نیست سنگفرش های کف رود خانه از صفایش نمی گوید

و ماهیان رود زلال بودنش را در دل رود خانه نمی خوانند ..

 برف قله به دنبال یافتنش به دشت سرازیر شده و

خود لگد مال دنیای نخوت آدمها  ، مکدر غم گرفته گردید ...

 هر از گاهی رعد به دنبال یافتنش قلب آسمان را می شکافد

و باران را برای یافتن مخفی گاهش روانه ی دل زمین می کند ...

 باران با تمام توان بر سقف بام و دل ناودان کوبیده

 عطر گل را به یاری طلبیده و طراوت دشت را فرا خوانده

زمین وزمان را در می نورد ... روزنه های ریز را برای یافتنش جستجو کرده

 دل دریا را سراغ می گیرد ولی از او در دنیای آدم بزرگها

تنها واژه ای پر رنگ می یابد که مفهومی ندارد ... بدون معنا گشته

 و دیواره های تو خالیش لرزان و فرو افتاده گشته ..

شاید بتوان رد پای صداقت را در کودکی یافت که

دنیای کودکی سرشار از صداقت است .

. مهر و  وفا و صداقت دیوارهای دنیای کودکی است که با محبت سنگفرش شده

و به زلالیت قلب های پاک آذین بسته گردیده ..

گمشده ی آدم بزرگ ها در مرز کودکی و دنیای بزرگسالی جا مانده

 بی اعتبار گشته و بهای خود را از دست داده است ..

 به ورود به دنیای بزرگ ها بر تن صداقت لباس هزار رنگ دروغ را پوشانده

و رنگ مصنوعی حقیقت را بر آن پاشیده در دالان هزار توی دنیا

در سیاهی های روزگار به رنگ محیط آمیخته اش نموده و بر قلب پاشیدند ...

 زلال رود را به قطره ای از آن مکدر کرده

گل ولای تردید را هدیه ی نگاهه ای جستجو گر نمودند ..

لایه لایه اش را بر سققف آسمان دنیا پوشاندند

و مه تحیر را مهمان دلهای مشتاقش نمودند ...

 شاید بتوان در فراسوی زمین  در نگا ه آبی آسمان صداقت گم شده را پیدا کرد

و بر چشمان پر فروغش شبنم همراهی نثارکرد

 در انتهای افق در بالهای کبوتر عشق در آسمان دوست می توان صداقت را دید

 و عطر وجودش را استشمام کرد

برای یافتنش باید دل  را از خار و خاشاک دنیایی کنار زد

و به گل بوته های صداقت آسمانی پیوند داد ...

 می توان سکنایش را در دشت شقایق دید و

 در عروج پرندگان سر زمینش تفسیر واقعی بودنش را شنید ..

باید با باران همراه شد دشت دل را شست غبار از نگاه گرفت

و صداقت گم شده را در اعماق دلهای پاک و نگاه های آسمانی جستجو کرد   

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:3 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: صداقت ِ گمشده،جملات زیبا
نگاه غمگین غروب

 

 

باز هم غروب و باز سایه بانی از بهت و دلتنگی در میان سایه های خاموش ..

در نگاه غروب غم سنگین  پایان روز و امتداد انتظار و نیامدن بهار است ..

شاپرک ها نیز نجوای خاموش برکه را به غم نشسته اند و

 قاصدکان در رقص خوشه های نالان خود را به دست گرد باد های حیرانی می

سپارند که سینه ی غم گرفته را جولان دل طوفانی خود کرده و

شاید نیم نگاهی از امید آفتابگردان را به فکر طلوعی دیگر

سر به زیر گذر ثانیه ها کرده تا اندیشه ی گذر از شب ظلمانی را

در گوش خسته ی دشت زمزمه گر طلوع  فردا باشد ...

و باز آوای خسته ی مسافر جاده ی انتظار که دیر زمانیست

بوته های یاس را به شبنم جان طراوت می بخشد تا به هنگام  آمدنت

گلباران اشک نماید قدوم مهرت را و

 چه ساز دلگیری می نوازد نگاه غمگین غروب و آوای حزن مسافر دشت جنون

و ضرب آهنگ مژه ها که بی ردیف ،

غزل غزل سروده ی اشک بر دامان دشت دل می ریزد ..

در نگاه غمگین غروب ،  سینه  ، بغض نفس گیرش را بی صدا می شکند و

چشم می بارد در عمق فاصله ها در دلتنگی وادیه ها و در خاموشی روزها ..

می دانم دیر زمانیست که  آمدنت را علم زبان کرده

کوچه و خیابا ن را ترنم انتظار می سراییم ...

 به نذر آمدنت شمع روشن کرده  چلچراغ  را غبار می روبیم ..

دعای عهد خوانده و ندبه را زمزمه ی گوش می کنیم ..

اما افسوس که معنای انتظار را فراموش کرده ایم...

به زبان دعای عهد خوانده و به قلب عهد شکنی داریم ...

شمع روشن کرده و چراغ معرفت خود را در دست طوفان های شبهات قرار داده

پرده ی سیاه خاموشی بر آن می افکنیم ..

نمی دانم حزن دل شماست از عهد شکنی ما و فراموشی دل هایمان که

رخساره ی غروب را رنگ خون زده و افق را محزون نیامدنت کرده است ..

مولا جان !  بر ما ببخش و طلوع رخساره ی مهرت را برق شادی چشمانی قرار

 ده که سالهاست جاده ی انتظار را به شبنم اشک هایشان با طراوت نگه داشته

و چراغ  وجودت را به سوز دل روشن نگه داشته اند ...

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:2 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر
برچسب ها: نگاه غمگین غروب
مذمت ماهواره

ماهواره آفت جان می شود  ***موجب تضعیف ایمان می شود

ماهواره زهرمهلک می شود *** باعث وسواس انسان میشود

ماهواره سم هر قلب سلیم ***  فاسد از او قلب خوبان میشود

ماهواره افعی خوش آب ورنگ***  نیش او چون نارسوزان میشود

ماهواره میفریبد بعدازآن        ***      کم کمک همکارشیطان میشود

خوب آن هم بابدی آمیخته ***      فکرماازآن پریشان میشود

گرکه روزی محوگرددبین ما  ***      دین ماهمچون گلستان می شود

شعر ازبرادر بسیجی عبدالحمید روحانی


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 93 شهریور 12ساعــت ساعت 12:33 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: مذمت ماهواره
هشت ذکر مهم و برگزیده از امام هشتم (ع)
هشت ذکر مهم و برگزیده از امام هشتم (ع)

«یا حیُّ یا قیُّوم»

امام رضا علیه السلام می فرماید:هر شخص مؤمن این دو اسم را ورد خود سازد، عمرش دراز شود و در دل‏ها تصرّف کند و محبوب خلایق گردد. ( خواصّ آیات قرآن کریم: 68)

«یا حیُّ یا قَیّوم» دو اسم از اسماء جلاله الهى است که چون با هم گفته مى ‏شوند یک‏ ذکر حساب مى ‏شود.

«یا مَلِک»

امام رضا علیه السلام می فرماید: هر شخص مؤمنی این اسم را نوزده مرتبه با نیّت خالص و توجّه به خدا و معناى‏ آن بخواند، از خلق بى ‏نیاز گردد و در دنیا و آخرت مرفّه‏ الحال شود. ( خواصّ آیات قرآن کریم: 69 )

«یا حَفیظ»

امام رضا علیه السلام می فرماید: هر شخص مؤمنی اسم «حَفیظ» را در روز جمعه بعد از نماز 999 ‏مرتبه، با نیّت خالص و توجّه به خدا و معناى آن بخواند، و با خطّ ریز بنویسد و آن را تعویذ ساخته بر بازو بندد، از وسوسه شیطان، شرّ سلطان، خیالات ‏فاسده و باطله و ضرر درّندگان و حیوانات موذى در امان بماند.( خواصّ آیات قرآن کریم: 71)

«یا باسط»

امام رضا علیه السلام می فرماید: هر شخص مؤمن در وقت سحر با طهارت دست به سوى آسمان بردارد و ده ‏مرتبه با نیّت خالص و توجّه به خدا و معناى آن بگوید: «یا باسِط» و به ‏روى خود بمالد، هرگز محتاج نگردد و از غم فقر و نیازمندى رهایى یابد و از جایى که گمان نداشته باشد نعمت به او رسد و روزى او فراوان شود.( خواصّ آیات قرآن کریم: 73 )

«یا فتاح»

امام رضا علیه السلام می فرماید: هر شخص مؤمن در روز جمعه بعد از نماز صبح، هفتاد مرتبه با نیّت خالص وتوجّه به خدا و معناى آن، دست بر سینه گذارد و بگوید: «یا فَتَّاح»، غفلت ‏از دل او خارج شود و خداوند متعال درِ دلِ او را به سوى عالم نور و معنى ‏مى ‏گشاید.( خواصّ آیات قرآن کریم: 77 )

«یا وَدُود»

از امام رضا علیه السلام روایت شده برای رفع اختلافات در زندگی و ایجاد همدلی و مهربانی میان همسران هزار و یک مرتبه این اسم‏ را بر مویز یا خوراکى دیگر با نیّت خالص و توجّه به خدا و معناى آن بخواند و مرد و زن هر دو از آن بخورند.( خواصّ آیات قرآن کریم: 77)

«یا قُدُّوس»

از امام رضا علیه السلام روایت شده: هر شخص مؤمن اوّل ظهر این اسم را صد و هفتاد مرتبه با نیّت خالص و توجّه ‏به خدا و معناى آن بگوید، دل او نورانى شود و از وسوسه شیطان در امان باشد.( خواصّ آیات قرآن کریم: 82)

«یا سَلام»

از امام رضا علیه السلام روایت شده: هر شخص مؤمن صد و سى و یک مرتبه اسم «سَلام» را با نیّت خالص وتوجّه به خدا و معناى آن بر بیمار بخواند، آن مرض برطرف شود.

و نیز آن حضرت فرمودند: اگر شخص مؤمن این اسم را بر نقره نقش کند و همیشه همراه خود نماید به ‏شرطى که با طهارت باشد، از شرّ شیطان حفظ گردد و بر دشمنان غلبه یابد و باایمان سالم از دنیا برود.( خواصّ آیات قرآن کریم: 82)/قدس
 

+ نوشته شـــده در چهارشنبه 93 شهریور 12ساعــت ساعت 12:32 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: هشت ذکر مهم و برگزیده از امام هشتم (ع)
چهل حدیث از ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع)


قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ کَانَ مِنَّا وَ لَمْ یُطِعِ اللهَ فَلَیْسَ مِنَّا»

¯هر کس خودش را با ما بداند و خدا را اطاعت نکند از ما نیست¯

سفینة البحار 2/ ص 98

هر چند زبان الکنم گویا نیست

در طاقت این قطره ی دل دریا نیست

سلطان سریر ارتضا فرمودند :

هر کس که مطیع حق نشد از ما نیست

 2ـ قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ فَعَلَ مَا لَزِمَهُ مِنْ اَمْرِ الْمُؤْمِنِینَ بَاهَی اللهُ تَعَالَی بِهِ وَ مَلائِکَتُهُ »

¯هر کس وظایف خود را نسبت به مؤمنان انجام دهد خداوند و فرشتگان به او
مباهات می کنند¯

مستدرک الوسائل/ ج 2/ ص 413

در حق برادران مراعات خوش است

شب با غزل و اشک و مناجات خوش است

 از سوی ملایک و خداوند کریم

بر بنده ی اینچنین، مباهات خوش است

 3ـ قال الرضا علیه السلام:

«اِعْلَمْ اَنَّهُ لاوَرَعَ اَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ مَحَارِمِ اللهِ وَ الْکَفِّ عَنْ اَذَی الْمُؤْمِنِ»

¯هیچ خویشتنداریی سودمندتر از دوری  از حرام و پرهیز از آزار مؤمنان نیست¯

 فقه الرضا علیه السلام / ص 356

از کار حرام نفس را باز بدار

بال و پر روح را به پرواز بدار

از ذهن بشوی مؤمن آزاری را

در جامعه خویش را سرافراز بدار  

 4ـ قال الرضا علیه السلام:

«فَقَالَ هُوَ(الْقُرْآنَ) حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى»

¯قرآن ریسمان محکم الهی ورشته استوار و مطمئن او در میان بندگان است¯

بحارالأنوار/ج 17/ص210

برخیز و غرور نفس، بر سنگ بزن

بر آیینه ی دل، آب بی رنگ بزن

خواهی که زتیرگی به خورشید رسی

بر رشته ی محکم خدا، چنگ بزن

5ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْقُرْآنُ کَلامُ اللهِ لاتَتَجَاوَزُوهُ وَ لاتَطْلُبُوا الْهُدَی فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّوا»

¯قرآن، سخن خدا است از مرز آن مگذرید و هدایت و سعادت را در غیر آن نجویید
که گمراه خواهید شد¯

 بحارالأنوار/ج2/ص30

هرگز زگناه خود سعادت مطلب

از ابر سترون، اشک رحمت مطلب

خواهی که به باغ رستگاری برسی 

از غیر کتاب حق، هدایت مطلب 

 6-قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»

¯هر کس نمی تواند کفاره ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار
صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد¯

عیون اخبارالرضا علیه السلام / ج1/ص294   

گر معصیتی نموده، کردی گنهی 

گر نیست تو را مال که کفاره دهی 

 

+ نوشته شـــده در چهارشنبه 93 شهریور 12ساعــت ساعت 12:29 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر بدهید
برچسب ها: چهل حدیث از ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز