سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگاه غمگین غروب

 

 

باز هم غروب و باز سایه بانی از بهت و دلتنگی در میان سایه های خاموش ..

در نگاه غروب غم سنگین  پایان روز و امتداد انتظار و نیامدن بهار است ..

شاپرک ها نیز نجوای خاموش برکه را به غم نشسته اند و

 قاصدکان در رقص خوشه های نالان خود را به دست گرد باد های حیرانی می

سپارند که سینه ی غم گرفته را جولان دل طوفانی خود کرده و

شاید نیم نگاهی از امید آفتابگردان را به فکر طلوعی دیگر

سر به زیر گذر ثانیه ها کرده تا اندیشه ی گذر از شب ظلمانی را

در گوش خسته ی دشت زمزمه گر طلوع  فردا باشد ...

و باز آوای خسته ی مسافر جاده ی انتظار که دیر زمانیست

بوته های یاس را به شبنم جان طراوت می بخشد تا به هنگام  آمدنت

گلباران اشک نماید قدوم مهرت را و

 چه ساز دلگیری می نوازد نگاه غمگین غروب و آوای حزن مسافر دشت جنون

و ضرب آهنگ مژه ها که بی ردیف ،

غزل غزل سروده ی اشک بر دامان دشت دل می ریزد ..

در نگاه غمگین غروب ،  سینه  ، بغض نفس گیرش را بی صدا می شکند و

چشم می بارد در عمق فاصله ها در دلتنگی وادیه ها و در خاموشی روزها ..

می دانم دیر زمانیست که  آمدنت را علم زبان کرده

کوچه و خیابا ن را ترنم انتظار می سراییم ...

 به نذر آمدنت شمع روشن کرده  چلچراغ  را غبار می روبیم ..

دعای عهد خوانده و ندبه را زمزمه ی گوش می کنیم ..

اما افسوس که معنای انتظار را فراموش کرده ایم...

به زبان دعای عهد خوانده و به قلب عهد شکنی داریم ...

شمع روشن کرده و چراغ معرفت خود را در دست طوفان های شبهات قرار داده

پرده ی سیاه خاموشی بر آن می افکنیم ..

نمی دانم حزن دل شماست از عهد شکنی ما و فراموشی دل هایمان که

رخساره ی غروب را رنگ خون زده و افق را محزون نیامدنت کرده است ..

مولا جان !  بر ما ببخش و طلوع رخساره ی مهرت را برق شادی چشمانی قرار

 ده که سالهاست جاده ی انتظار را به شبنم اشک هایشان با طراوت نگه داشته

و چراغ  وجودت را به سوز دل روشن نگه داشته اند ...

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 13ساعــت ساعت 4:2 عصر تــوسط محمد علیپور | نظر
برچسب ها: نگاه غمگین غروب