
مرحوم حجة الاسلام شفتى عالم مجاهد بزرگ، روزى قصد عزیمت براى دیدار از خانه خدا نمود، عدهاى از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وى به راه افتاده، تا به حج تشرف یابند. طبق رسم آن دوران، مسیر کاروانیان از ایران به نجف و کربلا و از آنجا به سوى مکه و مدینه بود. پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزى را در آن شهر اقامت مىنمایند.
برخى از خویشان او از این که پولى به همراه داشته، نگران بودند. از این جهت به امانت پولهایشان را در کیسهاى نهادند و به مرحوم شفتى دادند، تا در مواقع نیاز از آن استفاده نمایند.
مرحوم شفتى نیز کیسه فوق را در گوشهاى از اتاقش مخفى، از گزند حوادث سالم بماند!
بالاخره روز حرکت فرا مىرسد، او براى وداع به زیارت حضرت علی(علیهالسلام) رفته، پس از بازگشت به خانه و جمع آورى و دسته بندى اثاثیهاش متوجه مىشود که از کیسه پول خبرى نیست؟!
پس در کمال اضطراب و نگرانى از اتاق بیرون آمده و استغاثه جویان به حضرت ولى الله اعظم(عجل الله تعالى فرجه الشریف) به مسجد سهله مىشتابد.
او خود در مورد آن حادثه چنین مىگوید:
در آن حالت اضطرار و استغاثه، لحظاتى نگذشت که اسب سوارى را از دور دیدم، با خود گفتم نکند که مهاجمى باشد که قصد بر جانم نماید، پس با وحشت تمام به انتظار ایستادم. با نزدیک شدن آن اسب سوار، در کمال تعجب از دور صدایى بلند شد که: آقاى شفتى نگران نباش!
پس از شنیدن این جملات، آرامش خود را بازیافتم، وقتى اسب سوار به من رسید، فرمود: آقاى شفتى! چه مشکلى دارى، من امام زمان توام!؟
بقیه مطالب را در ادامه مطلب ببینید

جناب حجة الاسلام حسن فتح الله پور به نقل از عارف وارسته و او نیز به نقل موثق از اساتید سابقش فرمود:
مرحوم حجة الاسلام شفتى عالم مجاهد بزرگ، روزى قصد عزیمت براى دیدار از خانه خدا نمود، عدهاى از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وى به راه افتاده، تا به حج تشرف یابند. طبق رسم آن دوران، مسیر کاروانیان از ایران به نجف و کربلا و از آنجا به سوى مکه و مدینه بود. پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزى را در آن شهر اقامت مىنمایند.
برخى از خویشان او از این که پولى به همراه داشته، نگران بودند. از این جهت به امانت پولهایشان را در کیسهاى نهادند و به مرحوم شفتى دادند، تا در مواقع نیاز از آن استفاده نمایند.
مرحوم شفتى نیز کیسه فوق را در گوشهاى از اتاقش مخفى، از گزند حوادث سالم بماند!
بالاخره روز حرکت فرا مىرسد، او براى وداع به زیارت حضرت علی(علیهالسلام) رفته، پس از بازگشت به خانه و جمع آورى و دسته بندى اثاثیهاش متوجه مىشود که از کیسه پول خبرى نیست؟!
پس در کمال اضطراب و نگرانى از اتاق بیرون آمده و استغاثه جویان به حضرت ولى الله اعظم(عجل الله تعالى فرجه الشریف) به مسجد سهله مىشتابد.
او خود در مورد آن حادثه چنین مىگوید:
در آن حالت اضطرار و استغاثه، لحظاتى نگذشت که اسب سوارى را از دور دیدم، با خود گفتم نکند که مهاجمى باشد که قصد بر جانم نماید، پس با وحشت تمام به انتظار ایستادم. با نزدیک شدن آن اسب سوار، در کمال تعجب از دور صدایى بلند شد که: آقاى شفتى نگران نباش!
پس از شنیدن این جملات، آرامش خود را بازیافتم، وقتى اسب سوار به من رسید، فرمود: آقاى شفتى! چه مشکلى دارى، من امام زمان توام!؟
ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر مىدانید؟!
حضرت دیگر چیزى نفرمود، صورتشان را به سمت شهر اصفهان برگردانیدند و فریاد زدند: هالو ... هالو ... هالو!؟
من ناگهان متوجه شدم یکى از حمالهاى بازار اصفهان - که مشهور به هالو، بود - در نزد حضرت در کمال احترام حاضر شد. حضرت به او فرمود: مشکل آقاى شفتى را حل کن .
آنگاه در حالى که بشارت حل شدن مشکلم را مىفرمود، خداحافظى کرده و تشریف برد، پس از رفتن حضرت (عجل الله تعالى فرجه الشریف) به خود آمده و با حیرت تمام رو به هالو کرده و گفتم:
شما همان هالوى خودمان هستى؟!
با لبخند آن را تایید کرد، پس کنجکاوانه از او پرسیدم: شما صداى حضرت را در شهر اصفهان شنیدى؟ گفت: بله شنیدم .
پرسیدم: پس چرا حضرت سه بار صدایت زدند تا خودت را به کوفه رساندى؟!
او گفت: بار دوم و سوم به هنگام طى الارض در مسیر راه صداى حضرت را شنیدم.
دیگر چیزى نگفتم، هالو مرا در یک لحظه به نجف رساند و به من نیز توصیه اکید کرد که کوچکترین سخنى از وى و حادثه

مسجد سهله به کسى نگویم . آنگاه دستور داد که بقیه اثاثیهام را جمع کرده، تا به هنگام حرکت، او بازگشته تا کیسه پول را بدهد.
او رفت و من با خوشحالى پس از جمع کردن وسایل و آماده شدن براى حرکت، دوباره او را به همراه کیسههاى پول در نزد خویش یافتم، پولها را به من داد و فرمود: در عرفات خودم به دیدارت آمده و خیمههاى حضرت را نشانت خواهم داد، منتظر بمان !
آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار حسرت دیدارش باقى ماندم .
از آن روز به بعد انتظار سختى مىکشیدم، هر یک از روزها به اندازه یک ماه بر من مىگذشت، تا آن که همراه کاروانیان به مکه تشرف یافتم، در عصر روز عرفات او به دیدارم آمد و مرا به سوى خیمههاى حضرت در کنار جبل الرحمة برد، ولى از دور خیمهها را نشانم داد، هر چه اصرار کردم که مرا به درون خیمهها ببرد، گفت اجازه ندارد، پس با افسوس خیمهها را تماشا کردم، آنگاه به من امر فرمود که بازگردم، شاید در منا تو را نیز ببینم، که اتفاقا نیز نیامد!
پس از انجام مراسم حج به اصفهان بازگشتم، مردمان بسیار به دیدارم آمدند، ناگهان دیدم همان هالو نیز به دیدارم آمد، تا خواستم که عکس العمل متناسب با شخصیت او نشان دهم، اشارهاى کرد که آرام بگیرم، پس به ناچار چنین کردم، ولى از آن روز به بعد رابطه عجیبى میان من و او برقرار شد.
روزگارى چند گذشت، تا آن که نیمه شبى هالو به سراغم آمد و گفت: امشب وقت سیر من به سوى خداوند است، زمان ما گذشت، من امشب از دنیا مىروم، لطف کن مرا کفن و در فلان منطقه از قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن بنما !
از او به اصرار خواستم حقایق ناگفته را بیان کند، او در جملهاى ظریف گفت:
یکى دو ساعت بیشتر باقى نمانده است، دنیا همین است که مىبینى!؟
پس خداحافظى کرد و رفت، در وقت مقرر به دیدارش شتافتم، او را مرده یافته، مردمان را خبر کردم و به کفن و دفنش پرداختم . از آن پس به زیارت همیشگى قبرش همت گماشتم و از او نیز حاجتهاى فراوان گرفتم .
منبع: تشرف یافتگان، از مجموعه شمیم عرش، پژوهشکده تزکیه اخلاقى امام على علیه السلام
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
برچسب ها: ملاقات با امام زمان, ملاقات هالو با امام زمان, هر جمعه مطلبی در مورد امام زمان
